شناخت انسان مانند شناخت موجودات دیگر چند راه دارد و بهترین شناخت، آن است که ما آن چیز را از منظر آفریدگار او بشناسیم؛ یعنی هر فعلی را اگر بخواهیم از منظر فاعل بشناسیم، بهترین شناخت است، زیرا از یک کامل به یک ناقص راه یافتیم. یقیناً بهترین شناخت، آن است که ابتدا پدید آورنده اش را بشناسیم و سپس خودش را، البته این مقدور همه نیست.
راه دیگر شناخت انسان این است که خود را از راه خود بشناسد که این راه شناخت خوبی برای ما می باشد. انسان باید ببیند اصول کلیدی و فروع او چیست؟ با مادر فرض کردن اصول به آن دست نزند و فروعش را به آن اصول ارجاع دهد. نه خود را به دست خود تحریف کند که یُحرّفون الکَلم عَن مَواضِعه بشود و نه بگذارد دیگری او را تحریف نماید که بحران هویت ایجاد شود. یعنی اینکه بیایند محکمات را بگذارند در کفه متشابهات، متشابهات را بگذارند در کفه محکمات، محکمات را بوسیله متشابهات بخواهند معنا کنند که صدر و ساقه اش را بگذارند در کفه متشابهات و بگویند تو این هستی! فلذا انسان تا دستگاه کلیدی هویت خود را نشناسد که من چه کسی هستم و به کجا می روم و راه های اصلی و رگ حیات من چیست، هرگز نمی تواند بخش های دیگر را تفسیر کند. وقتی نتوانست تفسیر کند، به بیرون گرایش پیدا می کند و چون بیرون هر روز یک رنگی است و همواره با تزویر و نفاق همراه است، به بیراهه می رود.
انسانی که به بیراهه رفت، به مرور دلش مریض می شود، به گونه ای که زود حق را تصور می کند، ولی خیلی دیر آن را باور می نماید. دلی که مریض شد چون برای باور عینی خود نیاز به زمان دارد، هنگامی که با کمترین ناملایمات و گرفتاری های بیرون مواجه می شود، بر تاریکی درونش می افزاید و همین امر موجب می شود حق را دیر تصور نموده و به سختی هم بدان معتقد شود؛ فلذا می شود، قاسیةُ قلوبِهم؛ دلی که قسی شد، به جای اینکه ولایت رحمانی را بپذیرد، تحت ولایت و لوای شیطان می رود و تا ثریا می رود دیوار کج. به همین جهت است که گفته اند با کندوکاو و تفکر، خودت را بشناس و درونت را بشناس، به گونه ای که بتوانی صدای درونت را بشنوی و به آن اعتماد کنی تا تمام خواسته ها را قبل از اینکه به بیرون منتقل کنی به درون منتقل کنی.
در کتاب شریف وسائل الشیعه در بخش قضاء آمده است که قاضی راه های فراوانی برای کشف واقعه پیش روی خود دارد مانند شاهد، سوگند و مانند آن؛ حال اگر قاضی شک کند که حق با مدعی است یا مدعی علیه چه کند؟ وجود مبارک پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند؛ اِستفت قلبک؛ از دلت فتوا بگیر که آن می شود مرجع فتوی. فلذا قبل از اینکه انسان خواسته های خود را به بیگانه عرضه کند و از او استفتاء کرده و طلب کند به خویشتن خویش پرداخته و به درون خود عرضه می کند.
ائمه معصومین (علیهم السلام) آمده اند که مردم را از بیرون به درون ببرند. کسی که کر و کور باشد و نتواند خود را معالجه کند، او را به اتاق جراحی می برند و او را معالجه می کنند و اگر اعضای بدن بیمار را بخواهند معالجه کنند، می بایست تمامی و یا بخشی از اعضای بدن را قطعه قطعه کنند و این حجاب را بردارند. در این حالت فشار شدیدی به انسان وارد شده و قابل تحمل نخواهد بود، فلذا فشار جان دادن و فشار احتزار و فشار برزخ و امثالهم برای بعضی ها به هیچ وجه قابل تحمل نیست، چرا که اگر قابل تحمل بود، جان نمی داد! به هرحال همه اعضاء و جوارح را باز می کنند و می گویند این سخنان شما است و این کردارتان و این عقیده تان، تمامی چیزهایی که انسان در دنیا ندیده بود را به او نشان می دهند. هر سخنی، هر عملی و هر اعتقادی که تحت ولایت رحمانی نبود را جدا می کنند و این جدا کردن با درد و رنج همراه خواهد بود.
گاهی اوقات انسان می خوابد که آن خواب قبلی او افزوده شود و گاهی برخی انسان ها حقیقتا بیدارند و خواب آنان نیز بیداری و مطالعه و تهذیب و جهادگری است. فلذا دین اسلام آمده است که انسان را شبانه روزی بیدار کند. اینکه جوانان و مردم عزیز میهن اسلامی مان در دفاع از میهن اسلامی و حکومت اسلامی و ولایت فقیه جان فشانی می کنند و در میدان های جهاد و مبارزه حضور فعال و همیشگی دارند، برای این است که نگذارند دشمن وجود انسان کامل و جامعه اسلامی را تفسیر به رأی کند. چرا که دشمن اصل را فرع و فرع را اصل تلقی می کند، شقاوت را سعادت می پندارد، چیزی که زیانبار است را سود آور تلقی می کند، چیز سودمند را زیانبار تلقی می کند، چیزی که اصل نیست و کاذب است به عنوان تمدن تلقی می کند و مهم تر اینکه ولایت الهی و رحمانی را در وجود انسان به ولایت طاغوت تبدیل می کند. شیطان نیز سوگند خورده است که تفسیر به رأی کند که انسان نداند اصل چیست و فرع چیست ، زشت چیست و زیبا چیست، تمدن صادق چیست و تمدن کاذب چیست، سودمند چیست و زیانبار چیست و ولایت اَلله چیست و ولایت طاغوت چیست.
اگر نگاهی اجمالی به واقعه عاشورا داشته باشیم؛ مشاهده می کنیم شهدای کربلا هر لحظه که ظهر عاشورا نزدیک تر می شد بشاش تر می شدند و آن به علت بینایی ای بود که حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) برای آنان ایجاد کرده بود و چیزی که دیگری باید در خواب ببیند آنان در بیداری دیده اند. این بیداری به واسطه در مسیر قرار گرفتن صورت گرفته است، مسیری که ولایت ولی خداوند به عنوان اصل در جایگاه حقیقی خود در نظر گرفته شد و ولایت مداران در آن مسیر نورانی تا لحظات آخر زندگی شان نیز پایدار و وفادار ماندند و لحظه ای نیز درنگ و تردید نکردند. در مقابل جمع کثیری که به بیرون گرایش پیدا کرده و فریب بیرون را خورده بودند، به جای ولایت پذیری محض از امام و ولی زمان شان، تحت ولایت طاغوت رفته و زشت را به زیبا ترجیح داده و به جنایات فاجعه آمیزی دست یافتند که شقاوت ابدی را توشه خود ساختند. فلذا حضرت اباعبدالله الحسین(سلام الله علیه) را یهودیان و مسیحیان شهید نکردند، بلکه مسلمانانی که زیر بیرق غیر ولی رفته و به بیرون گرایش پیدا کرده بودند، شهید کردند!
حماسه عاشورا حماسه ای پندآموز و عبرت آمیز است. اینکه ما برای مظلومیت اهل بیت(علیهم السلام) عزاداری می کنیم، اجتماع می کنیم، دسته روی و پیاده روی می کنیم و مانند آن، نه تنها می خواهیم راه و یاد آن بزرگان را زنده نگه داریم؛ نه تنها می خواهیم وحدت، عزت و اجتماع بزرگ مسلمین را حفظ نمائیم و نه تنها می خواهیم ارادت خود را به محضر آن بزرگان ابراز کنیم و بگوئیم یَا لیتنا کُنا مَعکم فَنفوز فَوزاً عَظیماً، بلکه می خواهیم در مسیر بودن و ولایت پذیری خود را تمرین نموده و به آن پایبند باشیم. درواقع همه رفتارهایی که از باب عزاداری و یادآوری مصائب و مشکلات از خود نشان می دهیم، هیچ یک هدف نیست، بلکه همه آن وسیله است، وسیله ای که تنها با قرار گرفتن در مسیر ولایت و استقامت و پایبندی به آن می تواند سعادتمندی را به همراه بیاورد.
عاشورا سراسر درس و عبرت است. اگر فصل فصلِ عاشورا را ورق بزنیم با کمی تفکر و بصیرت می توانیم آن را با زندگی خود تطابق داده و الگوهای رفتاری، تربیتی، اعتقادی و سیاسی را از آن در زندگی خود عملی کنیم و قطعا مهم ترین درس از فرهنگ عاشورا، پیروی و همراهی و اطاعت محض از ولیِ زمان و همراه و همگام با امام و رهبر بودن و عمل به هنگام و به اندازه در رکاب مقتدا و ولی زمان است.
سالیان سال است ایام محرم و صفر می آید و می رود که راه گم نشود. مسیر کربلا مسیر ولایت است؛ کسی که به کربلا معتقد است، می بایست به جایگاه رفیع ولایت پایبند باشد و آن را در تمامی لحظات زندگی فردی و اجتماعی خود بدون هیچ کم و کاستی عملی کند. نمی شود کربلایی شد، ولی ولایت مدار نبود، نمی شود در مسیر بود، ولی پیرو نبود، نمی شود عزادار بود، ولی رهرو نبود و نمی شود رهرو بود، ولی حق الناس را رعایت نکرد، چرا که تمام دغدغه امام(سلام الله علیه) این بوده است که حقی از مسلمین ضایع نشود و اسلام به معنای حقیقی کلمه به آنان برسد. فی الواقع یکی از مهم ترین مسائل مطروحه از جانب امام(سلام الله علیه) در شب عاشورا سخن از حق الناس بوده است که فرمودند؛ هر کس دَیْنى بر عهده دارد با من کشته نشود، زیرا که من از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) شنیدم فرمود: «هر کس از دنیا برود و دَیْنى بر ذمّه داشته باشد، از حسنات وى در فرداى قیامت برداشته مى شود».
بنابراین در جامعه امروزی اگر کسی بگوید من مطیع امر ولی و رهبرم هستم، ولی حق الناس بر گردنش بماند، چه در دنیا و چه در آخرت نمی تواند در زمره ولایت مداران و همراهان امام(سلام الله علیه) و مقتدای خود قرار بگیرد، حال این حق الناس بخواهد تهمت و افتراء و تخریب و تزویر باشد و یا اینکه بخواهد اختلاس در بخش مدیریت کلان جامعه اسلامی و به تبع آن، فشار اجتماعی، اقتصادی و روانی به مردم جامعه اسلامی باشد.
سجاد صیدآبادی
مدرس و کارشناس قرآن و معارف اسلامی
1398/7/27 مصادف با اربعین حسینی